غزل  غزل ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

قدم به قدم با غزل ژیگولی مامان

روز اول دوری مامانی و دختری

سلام به همه . با عرض پوزش از همه دوستهای خوبم و دختر نازنینم ، به خاطر اینکه وبلاگ غزل گلم رو به روز نکرده بودم. امروز دختر ماه من 57 روزشه.  امروز اولین روزیه که اومدم شرکت. وقتی از غزل نازم دور میشدم اشک تو چشمام حلقه زده بود و کلی تلاش میکردم که گریه نکنم. آخه از علی جونم خجالت میکشیدم.  دخترم منو ببخش که اومدم سرکار. اما اگه دیرتر میومدم سخت تر بود و تو هم بیشتر اذیت میشدی. الان من تو شرکت هستم و دخترم پیش مامانم  (عزیز جون). البته خیالم راحته که پیش مامانمه. این چند وقت و حتی تو دوران بارداری ام  مامانم خیلی زحمت کشید برام. الان میفهمم که مامانم از تولدم تا حالا چقدر برام زحمت کشیده. ای کاش میتونستم زحمت های...
31 فروردين 1392

غزلم به این دنیا اومد...

سلام دوستهاي گلم اين چند وقت كه نبودم خيلي اتفاق هاي قشنگي افتاد : دختر گل من ، غزل عزيزم. روز شنبه ٥ اسفند ساعت ٩:١٥ به دنيا اومد و با اومدنش الحق كه رنگ زندگي ما رو عوض كرد. غزلم ٣/١ كيلو و ٥١ سانت بود تو روز تولدش. اون روز همه در كنارم بودند. لحظه به لحظه بودن علي عزيزم در كنارم كلي آرومم ميكرد و همونطوري كه قبلش بهش قول داده بودم سعي كردم صبور باشم و آروم. شب كه شد بابا جوني با يه كيك همه مارو سوپرايز كرد آخه واسه دختر نازنازيمون جشن تولد يه روزگيش رو جشن گرفتيم. و چون خاله ندا خواهر گلم پرستار همون بيمارستان بود ما براي رفت و آمد مشكلي نداشتيم واسه همينم اون شب عمه سحر با شوهرش آرش ، خاله نسيم ، خاله الهام و مليكا ، عزيزجون ...
29 اسفند 1391
1